مغروق کن در وسعت اندوه زیبایت مرا
دریا خودش گفت با شما من بی حدود میشوم
نجوای باران را دگر فهمیده ام این روزها
باران تورا میریزدو من از تو رود میشوم
این روز ها زیباتر از هر وجه تشبیهم شدید
من در تجسم های خویش هی نا وجود میشوم
کافر تر از اینم نکن دور از تو میدانی که من
ویران تر از کاشانه قوم ثمود میشوم
رضا مرادیان
من که غم را دگر از قافیه انداخته ام
پس چرا این همه شعرم نگران است هنوز
رد من گمشده در خاک کدامین سفر است
که در این قافله بی نام و نشان است هنوز
مثل یک کودک گمگشته پی مادر خویش
کوچه در کوچه این شهر دوان است هنوز
ای پر از جلوه مهتاب به من باز بگو
ماه من پشت کدام ابر نهان است هنوز
چه کسی روزنه ها را به دل سایه سپرد
بخدا کوچه ما سردو خزان است هنوز
رضا مرادیان
من که غم را دگر از قافیه انداخته ام
پس چرا این همه شعرم نگران است هنوز
رد من گمشده در خاک کدامین سفر است
که در این قافله بی نام و نشان است هنوز
مثل یک کودک گمگشته پی مادر خویش
کوچه در کوچه این شهر دوان است هنوز
ای پر از جلوه مهتاب به من باز بگو
ماه من پشت کدام ابر نهان است هنوز
چه کسی روزنه ها را به دل سایه سپرد
بخدا کوچه ما سردو خزان است هنوز
رضا مرادیان
درباره این سایت